۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

حرفهای جمع شده

این مدت حرفهای زیادی بود که گوشه گوشه یادداشت کردم و ننوشتم اما به زودی یه پست می دم و خودم رو می ترکونم با پستم!
یه نکته ای که هست اینه در گفتگو با هم خونه ام فهمیدم تقریبا همه مشکلات و نقطه ضعف های جالبی دارن که این پرفکت ها رو میشکنه! راههای که سرزنش دانستن نقطه ظعف ها رو یاهاش دفع می کنن مختلفه.

۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

سال نو : من و انسانها

دیروز تمام مدت بیرون بودم ..یهو به خودم اومدم که چقدر خودخواه شدم ، خود محور و بد!
احتمالا از عواقب دردسر ها اخیر و گذشته است.از بس روشون کار کردم داغون شدم افسرده شدم ..نمیشه با این همه " اشکال " بزرگ و کوچک زندگی کرد..من پرفکتشنیست نیستم ولی گستره این ها زیاده و این برام نگران کننده است.

داشتم فکر می کردم به هم خانه هام که از نیمه شب به بعد میان و تا صبح مستند و تا لنگ ظهر خوابند
بعد یه تلنگر به خودم زدم که پسر خوب تو که مثلا هوشیاری و روتین دار! چه غلط بزرگی کردی برای بشریت که به این عزیزان پیله کردی؟
گاهی خجالت می کشم اینجا هم وطن! هایم رو می بینم : به هزار و یک دلیل ! اما بعدش می بینم که خوبیش ابنه که خوش یا خوش ترند
(از خودشون در میهن! و احتملا از من)
شکنندگی من کمتر شده این روزها ..مثل تخم مرغی که آب پز شه یا نیم پز ولی افق هایم نوسان می کنند به شدت.شاید به دلیل "توجه " هست.
نوروزه دیگه...به همه مبارک باشه،اگر کسی هست هنوز!

۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

آن گلدان لعنتی

گلدونی رو که برام هدیه آورده بود از پنجره انداختم بیرون ..همین!

۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

شخصیت گم شده و تست MBTI

تصادفا با این تست برخورد کردم ...بعد تست ،آیتع رو نگاه کردم .انگار دقیق می دونستم به کی نگاه می کنم
اون "من"ی بودم که در جریانات کودکی به امروز من گم شده بود ..جس آشنایی داشتم
هیجان زده بودم ..رفتم بیرون ببینم چی کشف می کنم

حالم بهتر بود
حتی با اینکه اس ام اس داده بود دارم برمی گردم و وسایلم کف اتاقه
خودم رو کنترل کردم ...شگفت انگیز بود این احساس
چند ساعت بعد که اومد جلو آپارتمان فهمیدم هنو بلیت نگرفته
اصلا خوشحال نشدم اما هر دومون می دونستیم این چه حالیه
به خاطر اون "غلط " بزرگی که اخیرا کردم یه خودم قول دادم و انگار عظمت اون غلط به پایبند بودنم روی این قول کمک می کنه

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

من حالم خوبه

پست های عجیب و غریب فیس بوک، صدا هایی که گاه گاه وقتی بیرونم میشنوم که من رو صدا می کنند
زندگی آروم و روتین وار این مالایی ها ، جواب ندادن به بعضی میلها و تماس ها و در خواست چت ها ..
دارم روش کار می کنم ! من خوبم
باور کن دارم روش کار می کنم!
شکاک بودن های وسواسی..حساسیت به اس ام اس
مشروب و ودکای روی میز پذیرایی اول صبح و در نهایت صدای خند ه های دخترها در پذیرایی دیشب
دارم رو همشون کار می کنم

بدنم خشک شده توی این کافه ..از بس رو همه چیز کار کردم ...10 دقیقه دیگه باید راه بیفتم
همیشه برای خداحافظی ها زجر می دادم خودم رو الان
برای سلام هم .این دخترک خندان که در آغوش پسرک 14 یا 15 ساله نشسته دارن قهوه می خورن چی میگه تو این هاگیر واگیر!

۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

این احساس داغون از گذشته و باقی ماجرا!

مثل یه جور حمله عصبی می مونه ..درد داره ، یه چیزایی هست که احساسم بهشون شدید واکنش نشون میده..مدت زیادی هست که دارم روشون کار می کنم که از کار بیفتن..اما خودم دارم از کار میفتم. تمام تلاش هایی که کردم برای کشف دلیلشون و یا متوقف کردنشون یا شکست خورده یا به اندازه کتفی موثر نبوده...ترس از زنگ های نیمه شب یا صداهای ناگهانی ، کوبیدن به در، جدایی حتی برای مدتی کوتاه و ...
اینها همه گاهیند ..ربطی هم عموما به دیگران ندارند . اصلا از اون نوعی نیست که بگم همه ابنجورین یا من تنها این مشکلات رو ندارم.این دویدن های شبانه کمک خوبی بوده تا کمی انرژی رو از ذهن و مسیر هدایت شده این احساسات به تنم بفرستم و البته رها شم.
میدونم مشکلم حاده ..می دونم واسه همین هاست که درروابطم می خورم زمین .. می دونم !
ایده عمومی اینه که اگه توان مقابله با پدیده ای در تو نباشه دچار اون نمی شی.چقدر می تونه درست باشه؟
اصلا چرا باید درست باشه..صرفا برای خوش کردن دل،امید دادن، پیش روندن و ... ابزاری مورد استفاده قرار می گیره؟