۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

time to smile

it's time to smile...it is time to dance..it is time to fly
it isnot exactly that promised time but it is still a good opportunity to be happy but not fool

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

دچار اندکی صلح شیرین شده ام ...طعم جادویی قدیمی را دارم می چشم

۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

آمیخته ولی طوفانی


سوییچ شدنهای پی در پی احساسات، عواطف و حالم تداعی گر سمبل یین ویانگی است که به سرعت در هم می پیچند گویی دچار گردباد وطوفانند ...گاهی فریاد می زنم کمک! گاهی کمک را بی فاصله میابم ..گاهی نه

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

شعور و من

به نظر میاد من شعور یک دوستی سالم و معمولی رو ندارم
تقصیر کسی هم نیست دیگر!
(بدون تعارف با خودم !)

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

بهار بهار!

هر روز که میگذره عمر سنی من بیشتر میشه اما عمر عاطفیم داره سقوط می کنه ...

پا نوشت : از بچگی برام سخت بود ایده ها و افکارم رو شرح بدم و برای همین با مردمی برخورد داشتم و زندگی کردم

که ارتباط با من رو سخت دیدن و این رو در رفتارشون می شد خوند یا در جایگاه احساسی خودم قابل لمس بود.گاهی لعنت به این همه احساسات الکی امروز!

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

سریع و بی صدا

آب سرد رو ریختم روی صورتم ..اصلاح صورتم تموم شده بود

خودم رو نگاه کردم تو آینه ،

با خودم گفتم

خیلی کار دارم که تموم شه همه چی

باور کردم که متفاوت از "خیلی هایی" که می شناسم یا نمی شناسم

می اندیشم ، نفس می کشم ، عاشق میشم ..دوست هام من رو پیدا می کنند

نشستم تو ایستگاه اتویوس و به یاد شکلات سفید افتادم و همه چی از یادم رفت

کسی صدام کرد

به خودم اومدم نمی فهمیدم چی می گه ..لال شدم و بدون فهمیدن سوالش سرم رو تکون دادم

از فیلم بازی کردن خسته شدم ، و از کسانی که دارن فیلمشون رو بازی می کنند

اگه کسی هم بپرسه چته دیگه هیچ چیزی ندارم بگم...اتاق در بسته ام

رو ترجیح می دم...لال شدم ،نمی دونم سلامتیم در خطره یا نه

نمی دونم کی راجع به من چه فکر می کنه

همه چیزم را همه می دونند ..نمی خوام هیچ بشنوم ، نه نصیحت نه تشویق نه صدایی

دلم می خواد معجزه شه و صبح از خواب بیدار نشم

از اشک ریختن خسته نمی شم انگار

و ازتکرار یه تک آهنگی که گاه گاهی ازش خوشم بیاد!

تو اتوبوس کمیک و کتاب های داداشم رو می خونم ، مردم هم مردمند ..دیگه ملالی نیست

خودم رو ناتوان می بینم و حس میکنم اما ناراحت نیستم

از قابل پیش بینی بودن و طبق نقشه بودن نفرت دارم

از میان همه دلم برای مادرم و برادرم میسوزه که با همه پنهان کاریم

داون بودن من رو می بینند/ دل چیه اصلا حال داری ها ها ها ....ای!

من دیروز، امروز رو باور نداشت ، اما من امروز ساکت است

هنوز به توجه ها دیوانه وار و عجیب واکنش نشون میدم!

و پشت تلفن نمی فهمم که طرف از سر دلتنگی زنگ زده یا دردی داره..البته گوشیم رو که خاموش کردم

به انزوا نزدیکم ، رهایم کن