۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه

خود خفگی در طول زمان

ایده خوبی بود که ناشناس! بنویسم اینجا...انگشتانم بنویسند..اما ، انگار طاقت نادیده ماندن رو نداشتم خیلی،مجددا کم آوردم و تو همون صفحه فیس بوکم پست ها ی مزخرف و بامزه و ..! از منبع خودم می نویسم..اینجا هم که در سادگی خاااک می خوره..لبخند انگشتانم هوووف بلندی شده و همین فعلا!

۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه

مقدمه

در حال مقدمه چینی و فلسفه بافی برای زندگی جدیدم هستم
هووووف!

۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

time to smile

it's time to smile...it is time to dance..it is time to fly
it isnot exactly that promised time but it is still a good opportunity to be happy but not fool

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

دچار اندکی صلح شیرین شده ام ...طعم جادویی قدیمی را دارم می چشم

۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

آمیخته ولی طوفانی


سوییچ شدنهای پی در پی احساسات، عواطف و حالم تداعی گر سمبل یین ویانگی است که به سرعت در هم می پیچند گویی دچار گردباد وطوفانند ...گاهی فریاد می زنم کمک! گاهی کمک را بی فاصله میابم ..گاهی نه

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

شعور و من

به نظر میاد من شعور یک دوستی سالم و معمولی رو ندارم
تقصیر کسی هم نیست دیگر!
(بدون تعارف با خودم !)

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

بهار بهار!

هر روز که میگذره عمر سنی من بیشتر میشه اما عمر عاطفیم داره سقوط می کنه ...

پا نوشت : از بچگی برام سخت بود ایده ها و افکارم رو شرح بدم و برای همین با مردمی برخورد داشتم و زندگی کردم

که ارتباط با من رو سخت دیدن و این رو در رفتارشون می شد خوند یا در جایگاه احساسی خودم قابل لمس بود.گاهی لعنت به این همه احساسات الکی امروز!